جدول جو
جدول جو

معنی متداول کردن - جستجوی لغت در جدول جو

متداول کردن
باب کردن، ترویج دادن، مرسوم کردن، رواج دادن
متضاد: منسوخ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ نَ تَ / نَنْ تَ)
ظلم و جور کردن. معامله کردن با درشتی و گستاخی. (ناظم الاطباء). تجاوز و تعدی:
پسندیده کاران جاویدنام
تطاول نکردند بر مال عام.
(بوستان).
تطاول که تو کردی به دوستی با من
من آن بدشمن خونخوار خویش نپسندم.
سعدی.
چو از زلفش بدین روز اوفتادم
بمن ای شب مکن چندین تطاول.
امیرخسرو (از آنندراج).
و رجوع به تطاول شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ جُ تَ)
خوردن و نوشیدن: هرکس از این قاذورات تناول کردی برجای بیفتادی و جان بدادی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 326). جوانمرد را آتش معده بالا گرفته بود و عنان طاقت از دست رفته، لقمه ای چند از سر اشتها تناول کرد. (گلستان). چون بمقام خویش آمد سفره خواست تا تناول کند. (گلستان).
درویش و پادشه نشنیدم که کرده اند
بیرون از این دو لقمۀ روزی تناولی.
سعدی.
به لقمه ای که تناول کنم ز دست کسی
رواست گر بزند بعد از آن به زوبینم.
سعدی.
هیچ چمنده و رمنده از آن شربتی تناول نکرد الا در گلوش گرفته برجای بمرد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 39).
بخواه آب طرب از جام شادی
تناول کن علی رغم زمان را.
؟ (از ترجمه محاسن اصفهان ص 101).
رجوع به تناول شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متمایل کردن
تصویر متمایل کردن
گراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
درمان کردن درمان کردن علاج کردن: رنج ما را که توان برد بیک گوشه چشم شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناول کردن
تصویر تناول کردن
خوردن و نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطاول کردن
تصویر تطاول کردن
ظلم و جور و معامله کردن با درشتی و گستاخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تداخل کردن
تصویر تداخل کردن
پژولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحول کردن
تصویر متحول کردن
دگرگون کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
دگرگون کردن، تغییر دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باب شدن، رایج گشتن، مرسوم شدن، مد شدن، متعارف شدن
متضاد: منسوخ شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظلم کردن، ستم کردن، جفا کردن، جور کردن، تعدی کردن، دست اندازی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درمان کردن، علاج کردن، شفا دادن، معالجه کردن، تداوی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
لتحقيق التّوازن
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
Balance, Equalize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
équilibrer, égaliser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
সমতা করা , সমান করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
equilibrar, igualar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
ausgleichen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
balansować, wyrównać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
уравнивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
балансувати , зрівнювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
balanceren, gelijkmaken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
equilibrar, igualar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
bilanciare, pareggiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
menyeimbangkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
توازن کرنا , مساوی کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
ควบคุม , ทำให้เท่ากัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
kuhimili, kuoanisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
バランスを取る , 平等にする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
संतुलन करना , समान करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
균형을 맞추다 , 평등하게 하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
dengelemek, denkleştirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از متعادل کردن
تصویر متعادل کردن
دیکشنری فارسی به عبری